در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عشق زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
…………………………………………………………………………….
آواز : بت چین شعر : علی اکبر شیدا
ای مه من ای بت چین ای صنم لاله رخ و زهره جبین ای صنم
تا به تو دادم دل و دین ای صنم بر همه کس گشته یقین ای صنم
من ز تو دوری نتوانم دیگر وز تو صبوری نتوانم دیگر
هر که تو را دید ز خود دل برید رفته ز خود تا که رخت را بدید
تیر غمت چون به دل من رسید همچو بگفتم که همه کس شنید
من ز تو دوری نتوانم دیگر وز تو صبوری نتوانم دیگر
ای نفس قدس تو احیای من چون تویی امروز مسیحای من
حالت جمعی تو پریشان کنی وای به حال دل شیدای من
من ز تو دوری نتوانم دیگر وز تو صبوری نتوانم دیگر
…………………………………………………………………………….
آواز : شعر : نظامی گنجوی
یارب به خدائی خدائیت وانگه به کمال کبریائیت
از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای
پرورده عشق شد سرشتم بی عشق مباد سرنوشتم
…………………………………………………………………………….
آواز : صلای عشق شعر : عطار نیشابوری
دلا یکدم رها کن آب و گل را صلای عشق در ده اهل دل را
ز نور عشق شمع جان بر افروز رموز عشق از جانان بیاموز
چو داوود آیت سرگشتگان خوان