loading...
.::بزرگ ترین وبلاگ آموزش،تفريح و دانلود :..
جناب آقای توحید سلیمانپور بازدید : 237 پنجشنبه 20 آبان 1389 نظرات (0)

روزی مردجوانی وسط شهری ایستاده بود وادعا می کرد که زیباترین قلب دنیا را در تمام آن

منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود وهیچ خدشه ای بر آن وارد

نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند

مرد جوان در کمال افتخار و وبا صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود می پرداخت. ناگهان

پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان وبقیه

جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند . قلب او با قدرت تمام می تپید. اما پر از زخم بود. قسمت

هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای

خالی را پرنکرده بودند وگوشه هایی دندانه دندانه درقلب او دیده می شد . دربعضی نقاط

شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پرنکرده بود .مردم با نگاهی خیره به

اومی نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری

دارد. مردجوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت: تو حتما شوخی می کنی ! قلبت رابا

قلب من مقایسه کن، قلب تو تنها مشتی زخم و خراش وبریدگی است . پیرمرد گفت درست

است . قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی

هرزخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام . من بخشی از قلبم را جدا

کرده ام وبه او بخشیده ام . گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای

آن تکه بخشیده شده قرار داده ام ، اما این دو عین هم نبوده اند.

گوشه هایی دندانه دندانه بر قلبم دارم که برایم عزیزند ، چرا که یادآور عشق میان دو انسان

هستند . بعضی وقتی ها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود

را به من نداده اند این ها همین شیارهای عمیق هستند گرچه دردآورند، اما یادآورعشقی

هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها ی عمیق را با قطعه

ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند پس حالا می بینی که زیبای واقعی چیست ؟ مرد جوان

بی هیچ سخنی ایستاد . در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد

رفت . از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دست های لرزان به پیرمرد تقدیم

کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را در جای زخم

قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه کرد، سالم نبود ولی از همیشه زیباتر بود

 

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود!!! گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی قرعه به نام تو میشود!!! گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود!!!

--------------------

منبع وبلاگ نمیدونی!!!!؟؟؟

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
نامم را پدرم انتخاب کرد! نام خوانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب می کنم! دکتر شریعتی ××××××××××××××
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 117
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 51
  • باردید دیروز : 70
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 433
  • بازدید ماه : 1,222
  • بازدید سال : 4,648
  • بازدید کلی : 77,398
  • کدهای اختصاصی

    %D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%20%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA

    %D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%20%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA

    افزايش آمار بازديد Farsitools (IDG) reffer --> بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران Click Here To Navigate  ساعت Led پوما - ساعت مخفي پوما